- ۰ نظر
- ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۱:۵۹
- ۴۵۳ نمایش
خود می فرمودند دو روحانی بودیم در رنوی ساده ام می رفتیم که دیدیم چرخ ماشین یکی از همین جوانهای شیک پوش در جوب افتاده و عاجزانه از همه کمک می خواهد.به رفیقم گفتم : حاضری یک منبر برگزار کنیم؟ گفت: کجا در خیابان؟ گفتم: آری درکنار همین جدول و ماشین.بلافاصله از ماشین پیاده شدیم و با لباس روحانیت با یاعی از سپر ماشین گرفته آن را بیرون کشیدیم و درحالی که آن جوان که دل خوشی از روحانیت نداشت با بهت و حیرت می نگریست سوار خودرو شده از آنجا دور شدیم.